در این داستان، قهرمان داستان به اتفاق برادر خود که عاصم نام دارد از دیار ماوراء النهر به منظور صید گروهی
از مرغان ساحل دریای سبز راهی بلاد مغرب می شوند ولی ناگهان به روستایی می رسند که قیروان» نام دارد و افراد آن از ستمکاران بودند. ادامه ماجرا را باهم می خوانیم.
حضرت عباس(ع)-شهادت
پسر فاطمه را تا كه علمدار بود
نتوان گفت كه شاهنشه بى یار بُودْ
شب نگهبان حریم شه آزاد حسین
روز فرمانده یاران وفادار بُودْ
تشنه در شط شدن تشنه برون آمدنش
آخرین حد جوانمردى وایثار بُودْ
مشت زد بر دهن شمر، امان آور خویش
كه مرا مرگ به از ماندن با عار بُودْ
با برادر چو پدر بهر پیمبر بودى
وان پدر را پسر اینگونه سزاوار بُودْ
كه گه حمله به روبه صفتان گفت سپهر
ثانى شیر خدا حیدر كرار بُودْ
لیك چون درك سعادت ز شهادت بُودَشْ
كشته گشتن شرف آن گل بى خار بُودْ
گرد شد عرصه پیكار و برون از دل كرد
بین كه دور از تن وى دست گهر بار بُودْ
تا به دامان حبیبش برسد دست امید
پپیشاز تن او پیشكش یار بُودْ
تکیه بر شمشیر زد. پرسید: یاری هست آیا؟
تا مرا یاری کند؟ مردی، سواری هست آیا؟
پیش رو یک دشت تنهایی ست.تن هایی ست بی سر
باز سر گرداند و از نو گفت: یاری هست آیا؟
ناگهان در آن سکوت هلهله آلود، صوتی
پرسش بی پاسخم را پاسخ "آری" هست آیا؟
آری آری، هق هقی. نه. حق حقی آمد رجز وار
کودک شش ماهه را با جنگ کاری هست آیا؟
این گلو خشکیده مردم! یک سر سوزن مروت
یا کف آبی به قدر شیرخواری هست آیا؟
آسمان هم رحمش آمد، گوییا باران گرفته!
چیست پس بر روی و مویم اینکه جاری هست آیا؟
در جهان حرفی، کلامی، یا سکوتی تا برم من
در جواب مادر چشم انتظاری هست آیا؟
شاعر: محمد مهدی سیار
نحوه شهادت علی اصغر (علیه السلام) در لهوف
الملهوف: ص ١٦٨، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٤٦
لَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام مَصارِعَ فِتيانِهِ وأحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادى: هَل مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّه ِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّه َ فينا؟ هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللّه َ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعينٍ يَرجو ما عِندَ اللّه ِ في إعانَتِنا؟
فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلى بابِ الخَيمَةِ، وقالَ لِزَينَبَ: ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغيرَ حَتّى اُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ في نَحرِهِ فَذَبَحَهُ.
فَقالَ لِزَينَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيهِ حَتَّى امتَلَأَتا، ورَمى بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّه ِ.
قالَ الباقِرُ عليه السلام : فَلَم يَسقُط مِن ذلِكَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَى الأَرضِ.
ترجمه: هنگامى كه حسين عليه السلام ، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد ، تصميم گرفت كه خود به ميدان برود و ندا داد : آيا مدافعى هست كه از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا بترسد ؟ آيا دادرسى هست كه به خاطر خدا ، به داد ما برسد ؟ آيا يارى دهنده اى هست كه به خاطر خدا ، ما را يارى دهد ؟ .
پس صداى ن ، به ناله برخاست . امام عليه السلام ، به جلوى درِ خيمه آمد و به زينب عليهاالسلامفرمود : كودك خُردسالم را به من بده تا با او ، خداحافظى كنم .
او را گرفت و مى خواست او را ببوسد كه حَرمَلة بن كاهِل ، تيرى به سوى او انداخت كه در گلويش نشست و او را ذبح كرد .
امام عليه السلام به زينب عليهاالسلام فرمود : او را بگير ! . سپس ، كف دستانش را زير خون [ گلوى او ]گرفت تا پُر شدند . خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود : آنچه بر من وارد مى شود ، برايم آسان است ؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست .
امام باقر عليه السلام [ در باره آن خون ] فرموده است : از آن خون ، يك قطره هم به زمين ، باز نگشت
ابزارک تصویر
Back Home
آرامـــش جـــان و دلِ مـــن از سفــــر آمد |
مـن میهمــــان دارم بیـــا، عمـــه پــدر آمد |
ای روح و ریحانم بابا حسین جانم |
در مقدم مهمان خود، من گل میافشانم |
گلفـرش راه او شـده، اشک دو چشمـانم |
ای روح و ریحانم بابا حسین جانم |
خورشید من پیشانیت،ازچه شفقگون است |
رخســار نـــورانـیّ تـــو، بابا پــر از خون است |
ای روح و ریحانم بابا حسین جانم |
من در کتاب چشم تو، این لحظه میخوانم |
مــن بــا تـو از خـود مـیروم اینجا نمیمانم |
ای روح و ریحانم بابا حسین جانم #شهادت حضرت رقیه،خرابه شام |
روز سوم ماه محرم الحرام به یاد بزرگ کوچک بانویی، نامگذاری کردهاند که خیل وسیعی از عاشقانش را رهسپار مرقد شریفش میکند، کودکی که سرنوشت غمبارش در کنار حماسه کربلا، دل خون شیعیان میکند، رقیه بابا، فقط سه چهار سال از عمر کوتاه خویش را در ناز و نوازش پدر گذارنده بود و یکباره در روز عاشورا این دختر آل طه، طعم یتیمی را میچشد، خداحافظی سوک با پدر، سیلی خوردن از دشمنان، آتش گرفتن خیمهها، فرو رفتن تیغها در پا، فرار از سم اسبان، همه و همه چقدر برای یک دختر بچه قابل تحمل است؟!
رقیه پدر را میخواهد، تاب تحمل دوری از پدر را ندارد، همه اینها بهانه است تا هرچه زودتر به سوی پدر پر کشد و از شر قساوتهای زمانه رهایی یابد، لعنت خدا بر خبیثترین افرادی که حرمت خاندان آل الله را شکستند و دیگر جایی برای بخشش باقی نگذاشتند.
امروز، روز رقیه حسین(ع) است، رقیهای که همراه با برادر کوچکش علی اصغر حماسه بزرگی را در جهان ثبت کردند تا نامشان در صف اول مریدان امامت ثبت شود، درود بیکران خداوند بر کودکی که بدنش در اثر تازیانه کبود شده بود و درود خدا به آن هنگامی که با دیدن پدر جان از بدنش خارج شد.
عصر عاشوراست، دشمنان برای غارت خیمهها هجوم آوردهاند، کودکان اهلبیت علیهمالسلام بر اثر تشنگی در خطر هلاکت هستند، هنگامی که آب را برای رقیه (س) میبرند، آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد، یکی از سپاهان دشمن پرسید کجا میروی؟»، حضرت رقیه (س) فرمود بابایم تشنه بود، میخواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم»، او گفت آب را خودت بخور، پدرت را با لب تشنه شهید کردند!»، حضرت رقیه (س) در حالی که گریه میکرد، فرمود پس من هم آب نمیآشامم».
#شهادت حضرت رقیه, روز سوم محرم, روز حضرت رقیه
فرود آیید یاران! وعده گاه داور است اینجا
بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا
چه غم؟ گر از منا و وادی مشعر سفر کردی
خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا
زیارتگاه کل انبیاء تا دامن م
مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
زیارتگاه کل انبیاء تا دامن م
مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم
ز بانگ العطش غوغای روز م است اینجا
فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند
جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا
رباب از اشک و خون دل دو چشم خویش دریا کن
که آب تیر زهر آلوده شیر اصغر است اینجا
به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را که می بینم
زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا
مبادا نام آب آرید ای طفلان معصومم
که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا
عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن
سر و دست علمدارم جدا از پیکر است اینجا
برادر با تن عریان به موج خون و می بینم
که کعب نیزه عرض تسلیت بر خواهر است اینجا
سزد که دعوت کنم در کربلا پیوسته میثم را
که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا
شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)
درباره این سایت